رامتينرامتين، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

عسل خاله

بدون عنوان

 سلام می کنم به نی نی ها و مامانای گل براتون بگم که 20 روز رامتین جون پیش خالش بود از شیطونیاش بگم که سیر نمی شم ی فوتبال دستی داشتیم همش می گفت فوتبال بازی کنیم تا می اوردیمش می گفت توپش کجااااس با لهجه خنده دار...دیوونمون کرده بود بس فوتبال دستی براش اوردیم خلاصه دو روز رفتیم ابشار تنگ براق (طرف اقلید) توسیه می کنم حتما برید واقعا عالیه. رامتین که کلی حال کرد   الان که رام حدود یک هفتس برگشته قشم خیلی دلم واسش تنگ شده وقتی زنگ می زنه تازه بلد شده کمی احوال پرسی کنه سریع می گه خاله نوشین بیا پیشم اخی از اول مهر هم باید بره مهد خیلی گناه داره اخه هنوز کوچولوه تازه 2 ساله می شه خوب دیگه چاره ای نیست راستی حتما به تولد دو سالگ...
2 شهريور 1392

بدون عنوان

سلام دوستای خوبم از این تاخیر چند هفته ای عذر خواهی می کنم . از رامتینن بگم که خیلی وروجک شده همش میگه چکار بکنم چکار می کنی با لهجه خنده دار... ی کتاب قصه داره میره میاره میگه برام مورچه زرنگ و ملخ تنبل بکون. به خ میگه ک خلاصه خیلی خوشمزس مثل نی نی آرتمیس خاله اهلم
12 تير 1392

عید

عید رسید... سال تموم شد... چه زود و چه سخت... هر چی بودو هر چی بودیم تموم شد... دیگه بر نمیگرده اون روزای خوشی...اون روزای ابری...اون روزای سختی... روزای فراموشی...روزای دوستای خوب...روزای بدی... امیدوارم روزاتون خوب و بی بدی باشه... امیدوارم همه تون روز خوبی داشته باشین...سال خوشی و خوبی رو سپری کنین...پر از عطر بهار و شکوفایی... پر از جوانه های امید و موفقیت... امیدوارم عیدی خوب جمع کنید...مهمونی های خوف برید...فوتبال هم اگه تونستید با بچه ها بازی کنید می چسبه هه...دخترا هم که باید برن خاله بازی هه... سال خوشی داشته باشید در کنار مادر بزرگ، پدر بزرگ،مادر و پدر، خواهر و برادر و...تسلیت میگم به اونایی که غم عزیزی دارن... عزیزان حالاتو...
22 خرداد 1392

کابوس بچه های امروز

span class="Apple-tab-span" style="white-space: pre; "> کابوس بچه های امروز، مدرسه رفتن فرداست البته نه همه بچه ها حقیقتا خودم دلم تنگ شده برای بچه ها و مدرسه، امیدوارم ازین به بعد بهتر باشم و پیشرفت داشته باشم و همچنین همه بچه ها اهخل درس هم سال بهتری داشته باشن به سلامتی بچه مدرسه ای هایی که کابوس امروزشون شیرینه و تلخ
22 خرداد 1392

چت باحال

متنون زیر چت یکی از آشناهامه برای چند وقت پیش که یادم رفت بذارم، خواستم بره تو یکی از چت روم هایی که میشناختم (غیر باهو) و خلاصه چت کنه شاید خوشش بیاد و در واقع خواستم علاقه مندش کنم تا زیاد چت کنه و سرعت دستش بره بالا پنج دقیقه هم نشد این حرفا رو زدن:
22 خرداد 1392

بودن

خدا یا چه دنیای غریبی داریم چه قلب کوچیکی داریم چه فکر کوتاهی داریم خدایا عجب آدمای بی وفایی تو این دنیا میگردن خدایا معرفت رو گر از سنگ سختت بگیریم به است تا زین بشر هدیه بگیریم خدایا آدما نامرد شدن به دنیا بد و بیراه میگن دنیا دلت پره ولی خدا چی پس که باید این همه غم داشته باشه از این بنده های ناخلفش خدایی که همیشه پشتمونه به یادمونه موقع غم و تنهایی این همه بهمون نعمت داده از مادر بیشتر دوسمون داره ولی آدما چه زود خام و دلبسته ی این دنیای فانی میشن وخدا رو از یاد می برن چه زود خالقشونو از یاد می برن                                                   خدا کمکم کن که هیچ وقت فراموشت نکنم و همیشه به فکرت باشم ...
22 خرداد 1392

قبرستون

هوا سرد بود.ستاره ها در آسمان شب سوسو می زدند.خیابان ها دیگر خلوت شده بود و رفت و آمد ماشین ها کم. در جایی از شهر، از کوچه ای نسبتا تاریک، پسری ریزنقش که به چابکی و نرمی حرکت می کرد، به آن سوی خیابان می رفت. سپس آهسته از در ورودی قبرستان گذشت و راهی مستقیم پیش گرفت تا به نیمکتی در همان نزدیکی رسید. دستش را به سوی کسی که روی نیمکت بود دراز کرد. دو دوست با هم سلام کردند و هر دو در سرمای شب در قبرستان روی نیمکت خشکیده نشستند و گپ زدند. بیشتر از یک ساعت گذشت و آن دو آماده ی رفتن شدند. با همدیگر با گامهایی روان  آهسته به طرف در کوچکی که پسر از آن به قبرستان وارد شده بود رفتند. در بسته بود. سر برگرداندند و راهی دیگر در پیش گرفتند. دوباره...
22 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسل خاله می باشد